نويسنده و كارگردان: عباس كيارستمي (متولد 1319)
بازيگران: محمدعلي كشاورز، فرهاد خردمند، ظريفه شيوا، حسين رضايي، طاهره لادانيان، ماهبانو دارايي،
زهره نوروزي، بابك احمدپور، احمد احمدپور، خدابخش دفاعي. (35 ميليمتري، 105 دقيقه)
خلاصه: در
روستايِ كوكر، حسين به خواستگاريِ دختري بهنامِ طاهره ميرود. چون خانه
ندارد به او پاسخِ منفي ميدهند. همان شب زلزله تمامِ مردم را بي خانه
ميكند. حسين در بي خانماني خود را با همه يكسان ميبيند و خوشحال هم هست.
هفت روز ميگذرد، در سرِ مزارِ «خدابيامرزها» حسين متوجه ميشود طاهره و
مادربزرگش زنده ماندهاند. گروهي برايِ ساختنِ فيلم به كوكر ميآبند. حسين
با آنها كار ميكند. گروه طاهره را برايِ بازي نقشِ دختر انتخاب ميكند.
طاهره حاضر به بازي در كنار حسين نيست.
نقد: فيلم
«زير درختان زيتون» جريانِ ساختنِ فيلمي به كارگردانيِ محمدعلي كشاورز
است. در آغازِ فيلم و پيش از تيتراژ، كشاورز خود را به تماشاگرانِ فيلم
معرفي ميكند. اين صحنه كشاورز را در دو سويهيِ شناختي قرار ميدهد.
كشاورز هم بازيگرِ فيلمِ كيارستمي است و هم كارگردانِ فيلمي در داخلِ فيلم
است. پس او تلاش ميكند بازيگران را كنترل نمايد، در حاليكه خود در تسخيرِ
كيارستمي- كارگردانِ فيلم- است. رفتارِ كشاورز را كيارستمي حكم ميكند. پس
«زير درختان زيتون» از نظر ساختاري فيلم در فيلم است. بهسخني، موضوعِ كليِ
فيلم هنر و نقش هنر در روزگار دشوار انسانهاست. از همين جنبه ميتوان گفت
كه اين فيلم بيانيهيِ هنريِ كيارستمي ست.
زمينهيِ مكانيِ فيلم روستايِ كوكر از توابعِ رودبار است. مكان وهمچنين حضور چند شخصيتِ فيلمِ
«خانهيِدوستكجاست؟»
در اين فيلم ، دو فيلم رايكجا در خاطرهيِ تماشاگر پايدار ميسازد. صدايِ
پر دريغ و حسرتناكِِ معلم واحمداحمد پور وهمچنين جادهيِ پيچاپيچِ
درفاصلهي ِ
كوكر و
پشته از فيلمِ «خانهيِ دوست كجاست؟» در اين فيلم نيز به نمايش در ميآيد و جاده به شاهراهِ عشق تبديل ميشود.
سايهيِ زلزله را در ويراني
خانه ها و يادآوريِ افرادِ «خدا بيامرز» توسط اشخاصِ محلي و بازيگر فيلم
ميتوان حسكرد. هر كسي يك يا چند نفر از خانوادهيِ خود را از دست داده
است، اما زندگي همچنان جريان دارد. جريانِ ساختن فيلم در اندرونِ ساختارِ
فيلم هم آنها را به ادامهيِ زندگي تشويق ميكند. كشاورزِ كارگردان به
آشپزِ گروهِ فيلمسازي توصيه ميكند كه زن بگيرد. همچنين كشاورز تلاشِ
صميمانه وغير مستقيمِي دارد تا با ايجاد فضايِ مناسب ، حسين و طاهره به
دركِ دوسويه و سرانجام به ازدواج برسند. كشاورز به عنوانِ هنرمند در جبرِ
هنرِ كيارستمي اين نقش را به عهده ميگيرد تا از طريق هنر زندگيِ گروهي
بيخانمان را در مسيرِ معمول بيندازد.
تاثيرِ زلزله بر زندگي وحشت بار
است، اما فيلمِ «زير درختان زيتون» آن وحشت را به فراموشي ميسپارد.
مردهها در محدودهيِ كلماتِ زندهها همچنان تكرار ميشوند، اما فيلم از
طريقِ طنز آن حضورِ مانع را از ميان برميدارد. از سويي ديگر، فيلم تسليتيِ
هنري به انسانهايي پژمرده است. نبود روايتِ داستاني در فيلم شباهت آن را
به زندگي بسيار شديد ميسازد. لحظاتي پس از شروعِ فيلم، بيننده فراموش
ميكند كه با تصوير ساختگي از زندگي روبروست. آنچه در پرده ديده ميشود،
خود زندگيست كه در كار تنفرسايِ يك كارگردان در ساختن فيلم با گروهي
آماتور به نمايش در ميآيد. موضوعي كه اين همه تصويرِگسيخته را به هم پيوند
ميدهد و فضايِ ايجاد شده را بسيار زيبا مينمايد، دنيايِ ايجاد شده در
كلِ اثر است. جهانِ فيلم ساده و ابتدايي است. اين سادگي در علتِ رويدادهايِ
اجتماعي و همچنين در زبانِ فيلم آشكار ميشود.
مشكلاتي كه رودررويِ بازيگران
نمايان ميشود، بسيارساده نمايانده شدهاند. حسين در آغازِشبِ زلزله، به
خواستگاريِ طاهره رفته و پاسخِ منفي شنيده است. برداشتِ حسين از رويدادِ
ويرانگر، بسيار ابتدايي واسطورهاي است. حسين فكر ميكند كه اگر «آن خدا
بيامرزها» به او پاسخِ مثبت ميدادتد، دچارِ زلزله نميشدند. سادگيِ موضوع و
بيان اين پندار را پديد ميآورد كه زيبايي درسادگي است. وظيفهيِ هنر نيز
اين است كه زيبايي را بيآرايه و آشكار به بيننده نشان دهد.
كوششِ كشاورز در نقشِ كارگردان
برايِ ايجادِ تفاهم بينِ حسين و طاهره سبب فرو ريختن ديوارِ ايجاد شده بين
آن دو ميشود. حسين احساساتِ عاشقانهيِ خويش را با سخن و كار آن قدر بيان
ميكند تا زبانِ بستهيِ طاهره را باز نمايد. در صحنهاي از فيلم، حسين
سيني ِ پر از ليوان هايِ چايي رابراي ِپايانِ خستگيِ بازيگران تعارف
ميكند. ليوانِ بزرگي را برايِ طاهره نگه داشته و ليوانِ چايي را با اين
سخنِ عاشقانه پيش رويِ او بر زمين ميگذارد: «زندگي يعني اين». طاهره، اما،
همچنان خاموش است. خاموشيِ طاهره برايِ حسين به حقيقتِ پايدارِ شخصيتِ
طاهره تبديل ميشود. حسين از طاهره ميخواهد كه رضايت خود را به شكلِ
برگرداندنِ صفحهاي از كتاب نشان دهد. به اين ترتيب قرار گذاشته ميشود
پاسخِ طاهره با اشاره بيان گردد.
در سكانسِ پاياني و در نمايي
باز، كار فيلمبرداريِ فيلم ِ كشاورز در روزي به پايان آمده و طاهره از
سراشيبيِ مزرعهاي به سوي جنگلِ درختانِ زيتون پيش ميرود. وسايل را پشتِ
وانتي بار زدهاند. كشاورز از حسين ميخواهد كه خود پياده برود. حسين، سطلِ
پر از وسايلِ چايي در دست، از اين فرصتِ فراچنگ آمده بسيار خوشحال ميشود.
پس از دويدنِمسافتي، سطل را زمين ميگذارد و شتابان به دنبالِ طاهره راه
ميافتد. لحظهاي كشاورز با لبخندي ديده ميشود تا نشان دهد يك هنرمند
جريانِ عشق را كارگرداني ميكند. دوربين ثابت است و دو شخصيت از آن فاصله
ميگيرند. طاهره به درختانِ زيتون نزديكتر است. پس برايِ رسيدن به معشوق،
حسين بايد بدود. طاهره مانندِ نقطهاي سفيد ديده ميشود. حسين هم به تدريج
به نقطهاي سپيد تبديل ميشود. در پهندشتي سرسبز، سرانجام دو نقطه به هم
ميرسند و يكي ميشوند. پس از لحظهاي حسين شاداب بر ميگردد تا سطلِ بر
جاي مانده را بردارد. اين صحنه بدون كلمات است، تنها تصويرِ زيبا، موسيقي و
مفهومِ درختِ زيتون ساختار فيلم را كامل ميكنند. دو نقطهيِ سپيد در
زمينهيِ سبز به دو پروانه شبيه هستند. يكيشدن آن دو را واژه يِ زيتون
معني ميكند.
از روزگارِتسلطِ اساطير بر ذهنِ
انسان، زيتون نشانهيِ صلح و آشتي بوده است. در يونانِ باستان در مراسمِ
عبادتِ آپولو، خدايِ شعرو موسيقي و حقيقت، و همچنين آتنا، الههيِ خرد و
شهربان ، طبقهايِ پر از برگِ زيتون زينتِ جماعت و آرايشِ صحنه ميشد. در
نمايشنامهيِ
«عروسيِ خون» نوشتهيِ
فدريكو گارسيا لوركا، در صحنهيِ دوم از پردهيِ سوم دو كودك صحبت ميكنند. موضوع سخنشان ازدواج است:
ميانِ بوتههايِ سبزِ تاكستان
تو ميداني چه بگذشته؟
به زير شاخهيِ زيتون،
حقيقت را، چه بگذشته؟
با چنين تفكرِ بينِ متني، در
مييابيم كه حسين پاسخِ دلخواهش را از طاهره گرفتهاست. موسيقيِ پايانيِ
فيلم سرشار از شادي و اميدواري برايِ زندگيِ تازه است . پس با انتخابِ
انسانهايي رنجديده به عنوانِ موضوع، فيلمِ «زير درختان زيتون» سعي
ميكند آنها را تسلي دهد و شور زندگي در فكرشان پديد آورد. اين موضوع در
ساختارِ فيلم حالتي دستوري مييابد و به زبانِ هنري نقش هنر را نسبت به
مردمِ بلا ديده باز ميگويد. فيلمِ «زيردرختان زيتون» حكم ميكند كه در
اوجِ فاجعهيِ بشر، هنر بايد زيباييهايِ زندگي را به او بنماياند تا عشقِ
انساني هرگزصدمه نبيند. اين مضمونِ هنري در پايانِ شعرِِ معروفِ «درستايشِ
جامِ يوناني» سرودهيِ شاعررمانتيكِ انگليس،
جان كيتز (John Keats, 1795-1821 ) چنين بيان شدهاست:
زماني كه زمانِ پير، نسلِ آدمي را خاك بنمايد
ميانِ رنجِ بيپايانِ انسان ها، تو خواهي ماند همراهي
بر او گويي كه: زيبايي حقيقت هست، حقيقت نيز زيبايي
همين است آنچه ميداني و دانستن اگر خواهي.